یادداشتِ روزانه/خانهی شنی
نویسنده: مهلقا رحیمپور
زمان مطالعه:3 دقیقه

یادداشتِ روزانه/خانهی شنی
مهلقا رحیمپور
یادداشتِ روزانه/خانهی شنی
نویسنده: مهلقا رحیمپور
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]3 دقیقه
همهی ما مقدار زیادی کنجکاوی در وجودمان هست. بعضی از ما کنجکاویمان را بهواسطهی خاصیت مغناطیسیِ امور روزمره از دست میدهیم. و بعضیهامان، سرافکنده از گشتن و به هیچ رسیدن، رهایش میکنیم. بعضیهامان، آنچنان در پیاش میگردیم که غرق میشویم و به بهای دانستن، روحمان را از دست میدهیم. زندگی روزمره و شنا در سطح را از دست میدهیم؛ چون آن پایین، در کفِ اقیانوس، غرق شدهایم. بعضیهامان، تا یک سنی کنجکاویم، بعد خودمان را با مفاهیمی انتزاعی، قانع میکنیم و در آرامش و به خیال اینکه جواب را در دست داریم، زندگیِ رقتبارمان را ادامه میدهیم. کدامیک از ما برای این جامعه مفیدتر است؟ کدام یک از ما، زندگی را ارزشمندتر زیسته؟ اینها سوالاتی هستند که مدتهاست در پیاش میگردم.
او به من میگوید، خوب بلدم بروم ته اقیانوس. میگوید نرو. اگر میروی با طناب برو. و دارد یک ریسمان برایم درست میکند که وقتی رفتم آن پایین، دوباره بتوانم برگردم و نور خورشید را بالای امواج ببینم.
حالا که فهمیدهام، ماندن در اعماق چه بلایی سر آدم بیظرفیتی چون من میآورد، بیشتر دلتنگِ روزهایی هستم که جوابِ دلآشوبیهایم در یک تسبیح خلاصه میشد. بهش میگویم، خوب! بهنظر بد نیست رها کنم گشتن را و بروم پیِ زندگی آرامِ توی ساحل. و واقعاً هم بد بهنظر نمیرسد. پدر میگوید بزرگترین انتقامی که میشود از زندگی گرفت، شاد بودن است. و حقیقت این است که گویی در آن اعماق جز تاریکی چیز بهتری برای یافتن وجود ندارد. البته چه کسی میداند؛ شاید اگر بشکافیاش و بشکافیاش، به نور برسی! این امید، شاید، تنها دلیلِ موجهیست برای اینکه آدمها پای کنجکاویشان و شنا در اعماق بمانند. گاهی آدم پای شنا در اعماق میماند، چون پای شرافتش در میان است. چون انتخاب کرده تا آنجا که تاب میآورد بهدنبال حقیقت برود. آدمهایی که شبیه یک ویار! حقیقت را هوس میکنند و تا پیدایش نکنند دست بر نمیدارند. آدمهایی که به این واسطه انسانتر مینمایند.
با اینحال، بقا و خاصیتِ عجیبش سد بزرگیست. زندگی اغلب، زودتر از آنچه فکرش را بکنی، تو را با خود همراه میکند. زندگی، اغلب دوست دارد موجسوار باشی و بگذاری خودش، کارش را انجام دهد!
در میان صحبتهایم، او گاهی چنان عجیب نگاهم میکند که دلم میخواهد بپرسم آیا در من جوانهای، حفرهای، گودالی، یا یک چنین چیزی کشف کردهای که خود از دیدن آن عاجزم؟
گاهی با خود فکر میکنم که ما پیوسته جستوجو میکنیم آنچه را که هیچگاه در محدودهی شناخت ما ظهور نیافته. در تلاشیم از مشتی شنِ روان، خانهای بسازیم که با باد فرو نریزد. میخواهیم به شناختی دست یابیم که حتی از تصورش عاجزیم. مایی که حتی در شناخت خود نیز ناتوانیم. تصویری میبینم از یک رَهِ بیپایان و سرگردانانِ بشاش که گمان میکنند میدانند. اما در هر قدم که پردهای را میدرند، بیشتر به تاریکیِ محضِ ندانستن نزدیک میشوند.
دلم میخواهد فریادم با این کلمات، آهسته فرو بنشیند؛ اینکه چه کمیم ما برای خود و چه بسیار میخواهیم.
آبان هزاروچهارصدویک

مهلقا رحیمپور
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.